برای افراد کنجکاو و تیزی که در میانمان هستند، کافهها مکان فوقالعادهای برای گوش دادن هستند. اما، آیا شما تا به حال دنبال مکانی برای مطالعه کردن در آرامش و تفکر بودهاید و بعد متوجه شوید میز کناریتان گروهی نوجوان، در حال غیبت کردنند؟
دیالوگهای پرتکرار در کافه
همهی ما مدل گفتگوهایی که بارها و بارها، در کافهی محبوبمان ( یا گاهی وقتها غیر محبوبمان ) اتفاق میافتد را میدانیم. وقتی این حرفها گفته میشوند، شما چارهای جز گوش دادن به آنها ندارید. بدترین قسمت ماجرا اینجاست که این گفتگوها در تمامی مراحل شنیده میشوند؛ وقتی در صف ایستادهاید، وقتی منتظر قهوهتان هستید و زمانی که نشستهاید و قهوهتان را مینوشید. آنها همهجا هستند و متاسفانه هیچ راه فراری ندارید. اگرچه، با وجود غیرقابل تحمل بودنشان، دیدگاههای مفیدی از المانهای مختلف فرهنگ کافه را نشان میدهند. وقتی که زمان زیادی را پشت بار سپری کردم، آنچه که در ادامه میآید، یک طبقهبندی غیرمغرضانه از مدل گفتگوهایی است که باریستاها به خوبی میشناسند.
#1 THE COFFEE SNOB
این مکالمه معمولا درست در بدو ورود به کافه اتفاق میافتد. این کسی است که دوست دارد پیش دوستانش بنشیند و اسپرسوی دبلش را با صدای بلند هورت بکشد، و دربارهی اینکه چقدر خجالت کشیده که دوستش کارامل ماکیاتو سفارش داده است، اظهار نظر کند. در صف، به بستههای قهوهی موجود در ریتیل اشاره میکند و مطمئن میشود که صدایش آنقدر بلند هست که همه در کافه آنرا بشنوند. و بعد شما چیزی را با صدای بلندتر از او میشنوید شبیه « تجارت آزاد، معنایی ندارد » همانطوری که به اطراف نگاه میکند تا شاید کسی از او توضیح بیشتری بخواهد. هیجکس نمیخواهد. وقتی سفارش میدهد همیشه اینگونه است که « ماکیاتوی دبل – بدون شکر. » قسمت آخر مهم است، اما او به دنبال این است که شما متوجه شوید، منظور او تجارت قهوه است. من یکبار این چانهزنی را با این نوع داشتم که قهوهاش را پس فرستاد که میگفت شاتم یک ثانیه و نیم بیشتر است … اما شما هیچوقت نباید حرف یک افادهای قهوه را اصلاح کنید و گرنه « دیگر به این تشکیلات شما بر نمیگردد! » اما هی، شاید شما هم نمیخواهید که او برگردد.
#2 THAT GUY HITTING ON THE BARISTA
بیاید این را مشخص کنیم: فقط به این دلیل که روی لتهی شما طرح قلب میکشم، به این معنی نیست که عاشق شما شدهام. احتمالا هیچ قصد حرف زدنی هم بعد از سفارشتان با شما ندارم. در حقیقت، اگر روی لتهی شما طرح قلب بزنم، احتمالا اصلا دوستتان نداشتهام و نمیخواهم با شما وقت بگذرانم – همه میدانند که طرح قلب سادهترین طرح روی لته است. این آدم، تولیدکنندهی یکی از بدترین دیالوگهای رایج در کافه است. اما شما معمولا میتوانید این بحث را منحرف کنید. « این هفته چکار میکنید » یا « کی بیدار میشوید » که صحبتهای رایجی است. اما وقتی این آدم و افادهای قهوه با هم ادغام شوند ( بله، او انقدر مزخرف هست که نخواهی به این گفتگو وارد شوی ) آن وقت است که به مشکل میخورید. « شما خیلی خوب شیر را گرم کردهاید »، « مثل یک نقاشی مرطوب است. » یا « خدای من، شاتهای تو چقدر یکنواخت میآیند، کرما خیلی خوب است، و با دستهایت خیلی خوب کار میکنی » بوف …
#3 THE BREAKUP
بالاخره نوشیدنیتان را گرفتهاید و روی صندلیتان راحت نشستهاید، و متوجه میشوید که آرامشتان با بدترین نوع دیالوگ رایج خراب میشود: جدایی. اینها عالی هستند چون معمولا نوجوانند – آنها نمیتوانند به بار بروند، یا پول رستوران رفتن را ندارند، و معمولا در خانه هم قرار نمیگذارند، پس به کافهها میآیند. این داستانها معمولا خیلی طول میکشند، ساعتهای طولانی از گریه، بوسه، گرفتن دست و دوباره گریه کردن. من به استارباکس پیشنهاد دادهام که احتمال فروش لتهی قطره اشک را بررسی کنند. به هر حال همیشه هم نوجوان نیستند، بعضی وقتها هم بزرگسال هستند – و بزرگترها گریه نمیکنند، فریاد میکشند، و اولین نفر میگوید ششش! و بعد حجم زیادی از ششش و فریاد به راه میافتد و فکر میکنی اینجا قرار گذاشتهاند تا برای شمشیرکشیهایشان شاهد داشته باشند.
#4 THE BOOK CLUB
گروه نویسندگان یا خوانندگان کتابی که در میز کنارتان نشستهاند، دیدگاهها و تئوریهای زیادی برای مقابله با هم در زمینهی کارشان خواهند داشت که اگر به اندازهی کافی گوش دهید، حس میکنید خودتان آن کار را خواندهاید. احتمالا حتی بخواهید خودتان هم در بحث شرکت کنید: « شخصا، معتقدم او به خاطر مادرش خودش را کشت. » – حتی اگر واقعا آن کتاب را نخوانده باشید. هر کدام از اعضا ۱۵ دقیقه یا بیشتر حرف میزنند و به طور کلی همهی آنها یک چیز مشابهی را میگویند، به غیر از آن یک نفری که بارها و بارها حرف دیگران را رد میکند. گروه نویسندگان و کتابخوانها، اگر بهترین صندلیها را نگیرند و صدایشان خیلی بلند نباشد، زیاد مرا اذیت نمیکنند، حداقل میتوانم احساس کنم تعداد زیادی کتابی را که نخواندهام را خواندهام.
#5 THE PHONE CALL
مطمئنم دلیلی برای اینکه چرا مردم به کافهها میروند تا با موبایل حرف بزنند وجود دارد. شاید موبایل آنها در خانه آنتن نمیدهد. شاید این سی متر مربع کافه، سیگنال بسیار قدرتمندی دارد. اما – فهمیدهام که من همیشه دربارهی این جنبه از گفتگوهای کافه غر میزنم – آنها پر سرو صدا هستند. در شگفتم که چرا همیشه مکالمههای تلفنی آزاردهندهتر از مکالمههای معمولیند، و به این نتیجه رسیدهام که این تمایل خودخواهانهی من برای فال گوش دادن است که براورده نمیشود. من چیز زیادی از فقط یک طرف مکالمه بدست نمیآورم. وقتی کسی کنار شما مینشیند و تلفن همراهش را بیرون میآورد، نوبت توست که هدفونت را در گوشت بگذاری و صدای موسیقی را زیاد کنی. اما، خب، میتوانید با صدای بلند به موسیقی گوش دهید و باز هم کارتان را انجام دهید.
#6 THE STUDY GROUP
دستهی آشنایی برای ما در همهی شهرهایی که دانشگاه دارند، این گروه از آدمهای جوانی که به کافه میآیند تا درس بخوانند، اما همه یا دارند فیسبوکشان را چک میکنند یا به مدت سه ساعت، غیبت میکنند. اینجا جایی است که شما مکالمههایی میشنوید شبیه اینکه « آره، گروه ما یک اجرای دیوانهوار داشت و من خیلی مست بودم. هنوز سردرد دارم. جواب سوال چهار چیست. نه من این کلاس را برنمیدارم. من نمیدانم حتی Quixote چطور تلفظ میشود. » آنها مدام حرف میزنند. بعد به صورت تصادفی بحث کلاسشان را مطرح میکنند تا حس عذاب وجدانشان برای اینکه هیچ کاری انجام ندادهاند را تسکین ببخشند. این گروهها معمولا از سایرین پر سر و صداترند، اما خوشبختانه بعد از ساعتها متوجه یکیشان میشوی که میگوید « بچهها کسی آبجو میخواهد » و همه به سرعت پراکنده میشوند ( بهترین زمان برای احیای جایی برای نشستن ) ورژنی که بیشتر دوست دارم، به هرحال، آن مدلی است که استاد این گروه را تشکیل داده نه خود دانشجویان. این بچهها سرجای خود ساکت مینشینند و هر از چندگاهی چیزی را زیرلب میگویند. آنها وایبهای شدید و ناخوشایندی را میپراکنند، پس نزدیک میز آنها ننشینید، اما خب، حداقل آنها ساکتند.
SATNDART – Jessica Down
عالی بود ..
با تشکر از سایت خوبتون 👍🏻👍🏻❤️